بشر از دیرباز استخوان های غولآسایی را در مناطقی از زمین میدید و آنها را به غول ها و موجودات افسانهیی نسبت میداد. در سال 1676 میلادی روبرت پلات( Robert Plot) سرپرست یک موزهی انگلیسی استخوان ران بزرگی را به نمایش درآورد که به تصور او به انسانهای غولآسا تعلق داشت. 146 سال بعد یعنی در مارس 1822 فُسیل بزرگی به شکل دندان توسط خانمی به نام مِری آن مانتل( Mary Ann Mantell) در سا انگلستان پیدا شدکه به طور کلی شناخت ما را از این موجودات غولآسا دگرگون ساخت. این خانم همسر پزشکی بود به نام دکتر گیدون مانتل (Gideon Mantell)که به اکتشافات علمی علاقهی فراوانی داشت و در جستجوی آثار به جای مانده از پیشینیان به مناطق کوهستانی و دور افتاده مسافرت میکرد و در این سفرها همسر او نیز معمولا همراه و همدم او بود. یک روز که دکتر مانتل برای معالجهی بیماران از محل ست خود دور شده بود مری برای اسب سواری به سمت کوهستان اطراف خانهشان رفت و در حین گردش ناگهان در کنار جاده چشمش به جسمی غیر طبیعی برخورد که در میان سنگهای روی هم انباشته شده در کنار جاده برق برق میزد و میدرخشید. او از اسب پیاده شد و پس از اندکی تلاش آن جسم را از میان سنگها بیرون کشید و دید که دندان فُسیل شدهی جانوری غولآسا است. مری پس از بازگشت همسرش فُسیل غولآسای دندان را به او نشان داد. این دندان که با فُسیل های دیگر تفاوت آشکاری داشت چنان توجه دکتر مانتل را به خود جلب کرد که او هفتهها پس از آن به جستجوی بیشتر در آن حوالی پرداخت و طی این مدت فُسیل های مشابهی فراوانی پیدا کرد و دریافت که اینها باید بقایای موجودی ناشناخته و منقرض شده باشند. سرانجام در سال 1841 ریچارد اُوِن( Richard Owen )دانشمند بریتانیایی نشان داد که این استخوانها نه به یک موجود منقرض شده بلکه به دستهی بزرگی از موجودات منقرض شده تعلق دارند. او آنها را دایناسور به معنی مارمولک مخوف غول پیکر نامید.
تا آنجا که میدانیم دایناسورها درحدود 230 میلیون سال پیش در اواسط یا اواخر عصر تریاسیک از دوران مزوزوئیک پدید آمدند و در عصر ژوراسیک به اوج فراوانی خود رسیدند ولی حدود 65 میلیون سال قبل در پایان عصر کرتاسه به دلایلی که هنوز برای دانشمندان روشن نیست از میان رفتند. نیم قرن پیش تصور میرفت که دایناسورها براثر تحولات محیطی از میان رفتند. دانشمندی به نام آلوارز با مطرح کردن نظریهیی، برخورد شهابسنگی عظیم را مسبب از میان رفتن دایناسورها معرفی کرد و دانشمندان تا همین اواخر تصور میکردند که قطعا چنین است. اکنون نظریهی آلوارز در بارهی دایناسورها تا حدی زیر سوال رفته و بهتر است بگوییم که با چندین فرضیهی جدید برای علت انقراض دایناسورها، هنوز علت از میان رفتن آنها برای بشر به خوبی روشن نیست و باید منتظر ماند.
دانلود رایگان فرهنگ فیزیک پایه از کتابناک
اولین فرهنگ توصیفی و تالیفی ریاضیات پایه با معادل های معتبر انگلیسی و شرحی دقیق و مفهومی برای هر یک از اصطلاحات و واژگان مهم ریاضی بر مبنای منابع معتبر ریاضیات. طیف مخاطبان این اثر بسیار گسترده و وسیع است. از اولیایی که بخواهند یاور فرزندان خود در آموزش ریاضی باشند گرفته تا خود دانش آموزان و دبیران آنها و حتی دبیران و استادان شاخههای مختلف علمی، برای یاد آوری مفاهیمی از ریاضیات که ممکن است از یاد برده باشند یا در در درستی تعریف خود تردید داشته باشند. با جستجوی کتابناک در اینترنت و عضویت در آن میتوانید به نسخهی الکترونیک این کتاب و سایر کتاب ها را دانلود کنید. ناشر این کتاب هم انتشارات فرهنگان به مدیریت مهندس احمد منصوری بود.
دانلود رایگان فرهنگ فیزیک پایه در سایت کتابناک
فرهنگ فیزیک پایه، نخستین فرهنگ توصیفی و تالیفی فیزیک به زبان فارسی است که در آن برای مهمترین واژگان فیزیک پایه تعریف و شرحی دقیق (با تکیه بر مهم ترین مراجع جهانی فیزیک) ارائه شده است. این کتاب در سال های 79 و 81 هر بار با شمارگان 3000 نسخه و با زحمت بسیار و هزینهی زیاد توسط انتشارات فرهنگان به چاپ رسیده است. مخاطبان آن دانش آموزان، دانشجویان فیزیک، اولیا، دبیران و به طور کلی همه ی آنهایی اند که بخواهند به مرور اطلاعات خود در زمینهی اصطلاحات فیزیکی بپردازند یا آنها را به یاد آورند یا دقیقتر کنند. برای هر واژه یا اصطلاح نیز معادل انگلیسی معتبری ارائه شده است . دوستان علاقهمند به فرهنگهای علمی میتوانندبرای دانلود رایگان آن به سایت کتابناک مراجعه کنند و در صورتی که آن را مفید یافتند لطف کنند و لایک بزنند یا امتیاز بدهند که نظر مثبت آنها حتما موجب خشنودی و دلگرمی پدید آورندگان این آثار مرجع خواهد شد.
لاستیک طبیعی چیست؟
لاستیک طبیعی چگونه به صورت لاستیک صنعتی در آمد؟
چرا بارانی را به زبان انگلیسی مکینتوش مینامند؟
ولکانیزه کردن یعنی چه؟ خوابی که الهام بخش دانشمندی شد!!
مردم در برخی از مناطق (مثل پرو) از دیرباز لاستیک طبیعی را می شناختند. لاستیک طبیعی شیرابهی برخی از درختان است. آنان با بُرش زدن پوستهی این درختان و گیاهان شیرآبهی آنها را جمع می کردند شیرابهیی شیری رنگ و چسبناک که آن را لاستیک مینامیدند. این ماده را میتوانستند با گرم کردن مثل موم شکل بدهند. بعدها دریافتند که این ماده از نفوذ رطوبت و آب جلوگیری میکند و در واقع این کشف مهمی بود برای ساختن وسایلی که از نفوذ آب جلوگیری کند. از اوایل قرن هجدهم آمریکاییها شروع به ساختن وسایلی مثل بارانی و کفش از لاستیک کردند. یکی از این آمریکاییها که بهبودی در تولید این وسایل به وجود آورد آقای چارلز مکینتوش Charles Macintosh (تولد 1766- وفات 1843) بود. بهتر است بدانیم که واژهی مکینتوش به معنای بارانی یا کُت ضد آب از نام همین آقا وارد فرهنگ زبان انگلیسی شده چون ایشان کُتهای بارانی را از لاستیک میساختند و این بارانیها هم خیلی در میان مردم آمریکا محبوب شده بود. مردم این کُت ها را به احترام تولید کنندهاش مکینتوش مینامیدند. با این حال همهی این تولیدات لاستیکی که از اوایل قرن هجدهم پا گرفته بودند مشکل بزرگی داشتند و آن نرم و چسبناک شدن تولیدات لاستیکی در تابستان بود و سخت و نامعطف شدن آنها در زمستان. چارلز گودیرCharles Goodyear (تولد 1766- وفات 1860) شیمی دان خود آموختهی آمریکایی، با توجه به این مشکل دست به کار شد. او از زمرهی انسانهایی بود که پس از تصمیم گرفتن به انجام کاری تا به موفقیت نمیرسید دست از کار برنمیداشت. ابتدا به فکرش رسید که اسید نیتریک می تواند این مشکل را حل کند و با این فکر تجارت کوچکی برای تولیدکفش های لاستیکی به راه انداخت. اما اسید نیتریک مشکل را کاملا برطرف نکرد و او سرمایه خود را از دست داد. در این میان اتفاق جالبی رخ داد. او دوستی داشت بنام نیکولاس هیوارد. هیوارد یک شب خواب دید که چارلز گودیر به جای اسید نیتریک سرگرم افزودن گوگرد به لاستیک طبیعی و ترکیب آنها در زیر گرمای آفتاب است. او این خواب را برای دوستش گودیر تعریف کرد و همین خواب، فکر ترکیب لاستیک طبیعی با گوگرد یا ولکانیزه کردن را در ذهن گودیر به وجود آورد. بلافاصله دست به کار شد و این ترکیب را درست کرد و آن را برای گرم کردن در معرض نور خورشید قرار داد. نتیجه شگفت انگیز بود. به ویژه بخشهای سطحی لاستیک کاملا بهینه شده بودند ولی مشکل هنوز وجود داشت. گودیر چند سال دیگر برای بهینه سازی این فراورده کوشید و آن را با مواد مختلفی ترکیب کرد ولی نتیجهی بهتری نگرفت تا سرانجام در سال 1839 به طور اتفاقی گوگرد و لاستیک را روی اجاق گذاشت و با تعجب دید که ترکیب به همان صورت آرمانی در آمد که او بدنبالش بود.یعنی در واقع ترکیب گوگرد و لاستیک به حرارت بیشتری نیاز داشتند. ای کاش دوست او هیوارد همین را در خواب می دید نه گرم کردن ترکیب با نور خورشید و این همه سال گودیر معطل نمیماند! گودیر دیگر خاطر جمع شده بود که کارش به نتیجه رسیده و حق هم داشت ولی متاسفانه عمرش آنقدر وفا نکرد که به ثروتی که حق او بود دست بیابد. استقبال مردم ازتولیدات جدید سرعت کافی نداشت و گودیر که مبالغ هنگفتی قرض کرده بود باز هم ورشکست شد و اینبار حتی به خاطر بدهی به زندان افتاد و مدتی بعد درگذشت. ولی هرچه بود نام خود را به عنوان پدید آورندهی کائوچو و لاستیک صنعتی جاودان ساخت. پس از فوت او تولید فراورده های صنعتی لاستیکی مثل کفش و پوشاک لاستیکی کم کم شکوفا شد. اما آنچه صنعت لاستیک را به اوج رساند پیدایش اتوموبیل و نیاز بیشتر به فراورده های لاستیکی بود. به طوری که برخی از شهرکهای برزیل یک شبه به شهرهای بزرگ و ثروتمندی با کارخانههای تولید لاستیک تبدیل شدند. بعدها در زمان جنگ جهانی دوم لاستیک مصنوعی نیز ساخته شد و به بازار آمد و در واقع به داد درختان جنگل رسید !
شبانروز نجومی و شبانروز خورشیدی یکی نیستند.
شبانروز خورشیدی چیست؟ فاصله ی زمانی دو روئیت متوالی خورشید در همان مکان ناظر و در همان موقعیت خورشید در آسمان. یعنی چه؟
فرض کنید در جایی ایستادهاید و در آن لحظه خورشید دقیقا بالای سرتان است. فردای آن روز هم در یک لحظهی معین درهمان مکان ایستاده باشید و خورشید هم دقیقا بالای سرتان باشد فاصلهی زمانی این دو لحظه را شبانروز خورشیدی می نامند.
شبانروز نجومی چیست؟ فاصله ی زمانی دو روئیت متوالی یک ستاره در همان مکان ناظر و در همان موقعیت ستاره در آسمان. یعنی چه؟ فرض کنید یک شب در جایی ایستادهاید و در آن لحظه ستارهی معینی دقیقا بالای سرتان است. در یک لحظه از شب بعد هم در همان مکان ایستاده باشید و همان ستاره دقیقا بالای سرتان باشد فاصلهی زمانی این دو لحظه را شبانروز نجومی مینامند.
این دو شبانروز دقیقا برابر نیستند! شبانروز خورشیدی حدود چهار دقیقه طولانیتر از شبانروز نجومی است. چرا؟
بگذارید برای بیان علت آن به زبانی ساده و قابل فهم متوسل شویم. سال خورشیدی 365 روزه از نظر ما یعنی ما و سایر نقاط زمین در مدت یک سال 365 بار حول محور زمین میچرخیم ناظری که در آن ستاره ی دوردست به زمین نگاه می کند این حرف را قبول ندارد او به ما می گوید نه! شما 366 بار حول محور زمین میچرخید. در واقع او یک دُور کامل چرخش ما حول خورشید را هم در نظر میگیرد و بنابراین حق با اوست. سعی کنید این را تجسم کنید که چطور در مدت یک سال با گردش به دور خورشید یک دُور اضافی هم حول محور زمین میزنیم.
خُب حالا می توانیم میزان تقریبی تفاوت شبانروز خورشیدی را با شبانروز نجومی محاسبه کنیم. کافی است مدت آن یک روزهی اضافی برحسب دقیقه را بر 365 تقسیم کنیم تا این تفاوت تقریبی را بر حسب دقیقه به دست آوریم. اگر مدت هر روز را 24 ساعت فرض کنیم مدت آن بر حسب دقیقه میشود 1440. حالا همین مقدار را بر 365 تقسیم میکنیم میشود سه دقیقه و نهصد و چهل و پنج هزارم دقیقه یا تقریبا چهار دقیقه. بنابراین شبانروز خورشیدی یا شمسی حدود چهار دقیقه طولانی تر از شبانروز نجومی است.
رتبههای کارنامهی سراسری واقعا چه چیزی را نشان میدهند؟
خُب خدا را شکر که کارنامهی عزیزان کنکوری آماده شده و شاید به هنگام خواندن این مقاله در کنارشان باشد. بسیاری از این عزیزان غمگین میشوند و خود را شکست خورده یا ناکام و شمار کمتری هم خود را پیروز و قدرتمند احساس میکنند. به گروه دوم تبریک میگویم و گروه اول را به جای تاثر، به تامل و اندیشیدن فرا میخوانم. نمیدانم شایدبرخی از آنها واقعا تلاش چندانی نکرده باشند و برخی دیگر تلاش کردند ولی به ثمر ننشست ولی جدا از این سخنان این رتبهها واقعا چه چیز قابل قبولی را نشان میدهند؟ هیچ انسانی(دست کم سالم از نظر مغزی) ضعیف و بی استعداد آفریده نشده است. هیچ دلی نیست که در نهانخانهی هزار توی آن عشق و علاقهیی به چیز خاصی وجود نداشته باشد. انسان اصولا موجودی نامکشوف است. این است که بزرگان بهدرستی گفتهاندکه انسان باید خود را پیدا کند.
چقدر خندهدار است که بگوییم تک رقمیها یا دو رقمیها صرفا به دلیل این رتبهها باید حتما یا دکتر شوند یا مهندس(در پُرطرفدارترین رشتهی مهندسی) سخن من به آن عزیزان رتبه بالا این است: ای عزیزان اگر دلی در آن رشتههای پرطرفدار در کشور ما دارید من دوباره به شما تبریک میگویم وگرنه خود را در آن چه که دلی ندارید گرفتار نکنید. پول؟ شهرت؟ بهخدا قسم همهی اینها با «عرضهی پول در آوردن یا لیافت و هنر مدیریت درهر رشتهیی» بهدست میآید و چندان ربطی به نوع رشته ندارد- عرضه و لیاقت و مدیریت را هم در هر زمینهیی میتوان آموخت یا پرورش داد. اگر واقعا تا کنون علاقهی جدی به پزشکی نداشتید چرا میخواهید پزشک شوید. این کنکور نشان داد که شما توانایی خوبی برای یادگیری دارید ولی به خدا قسم انسان هرگز نمیتواند صرفا با افزودن حجم معلومات و یادگیری دروس یک پزشک ورزیده و متبحرشود. به خدا قسم بسیاری از پزشکان ما با وجود آن همه تخصص و فوق تخصص به اندازهی برخی از پرستاران باتجربه و ورزیدهی ما قدرت تشخیص و معالجهی بیمار را ندارند. انسان بدون عشق و خلاقیتهای درونی در یک رشته به هیچ جایگاه موثر و مهمی در آن رشته نخواهد رسید. من پزشکانی را دیدم که تنها با مشاهده و معاینهی دستی و توجه دقیق به سخنان بیمار تشخیصهایی دادند که پزشکان دیگر با دهها عکس و اسکن نتوانستند. (یکی از آنها مرحوم دکتر کیافر رئیس سابق بیمارستان سینا) بود. انسان زمانی باید به سوی تحصیل پزشکی گام بردارد که اولا دلی در آن داشته باشد و ثانیا مطمئن شود که میتواند یک پزشک متبحر، فداکار و عاشق برای جامعهی بشری باشد. همین را در مورد هر رشتهی دیگری هم میتوان گفت.
چه بسیار رتبه پایینیهایی که برای رفتن به آن رشتهها و برخی رشتههای دیگرشایستهتر و مناسب ترند ولی سامانهی آموزشی ما که گل سرسبد و ماحصلاش همین آزمون ها و کنکورهاست این شایستهها را به جای نشاندن درجایشان به جاهای نامربوطی، فراسوی علائق آنها میفرستند. وگرنه پس چرا مرحوم پروفسور مریم میرزا خانی را بدون کنکور سراسری به دانشگاه صنعتی شریف فرستادند. چرا؟ برای اینکه میدانستند او با وجود گرفتن دو مدال طلای المپیاد جهانی ریاضی ممکن بود نتواند با این کنکورهای مسخره به آنجا برود. خُب پس چرا با مریمهای نامکشوف چنین رفتاری می کنید؟ چرا نباید همهی دانش آموزان پروندهیی داشته باشند که هر کدام گویای علائق آنها به یک زمینهی خاص در مقاطع گوناگون تحصیلی از مهد کودک گرفته تا دبستان و دبیرستان باشد. حتی رفتار آنها در خانه و مدرسه در آن ثبت شود. چرا نباید مشاورانی برجسته در مدارس باشند که رفتار تک تک بچهها و علائق آنها را پیگیری کنند و حتی در تماس با اولیا باشند و مشوق و هادی آنان برای پشتکار و پیگیری این علائق. بله خیلی خرج دارد ولی بسیار موثرتر است و خرجش هم دوباره برمیگردد.
با ساختار فعلی به رتبه های پایینتر تنها میتوان گفت: ای عزیزان اگر نمی خواهید دوباره سراغ این کنکورها و آزمون های مسخره بروید سعی کنید رشته هایی نزدیکتر به علائق تان را برگزیند و در مقطع کارشناسی با تلاش و پشتکار، خود را به دست آورید وسپس مقاطع بالاتر را در دانشگاههایی با استادان و امکانات بهتر بگذرانید. من در بسیاری از شما دانشمندان آینده را میبینم. شما باید با غلبه بر یاس، خود را آنگونه که هستید بیابید! در این سالهای طولانی تدریس چه بسیار دانش آموزانی که غمگین و با رتبه های بسیار پایینتر حتی سی هزار و چهل هزار به نزد من آمدند و با من درد دل کردند . بسیاری از آنها سرانجام راه خود را پیدا کردند برخی از آنها به مقام های بالای علمی دست یافتند. حتی دو نفر از آنان به استادی یکی از معتبرترین دانشگاه های آمریکا رسیدند. پس نومید نشوید و به آنچه در دل دارید ایمان بیاورید و با پشتکار و استواری برای پیدا کردن خود بکوشید. البته عکس آن را هم فراوان دیدم. شاگردانی که درسال آخر دبیرستان حتی قادر به حل یک مسئلهی سادهی فیزیک یا ریاضی اول دبیرستان نبودند ولی نمیدانم با چه معجزهیی در این دانشگاههای خصوصی ناگهان دکتر، مهندس و حتی استاد دانشگاه شدند شاید با همان معجزهی رفتن به چهارم دبیرستان بدون آموختن اول دبیرستان !!!
دیوی که بر استعدادهای نهفتهی جوانان میتازد!
کنکور سراسری فعلی معیاری غلط اندر غلط در سنجش استعدادهای جوانان این مرز و بوم!
اولا کنکور باید باشد! چرا حذف کنکور بی معناست؟ به این دلیل که تنها رقابت بین شمار معدودی دانشگاه دولتی است که در واقع شمارشان در طی دهها سال چندان تغییری نکرده است و علم اگر باشد بیشتر در همان هاست نه آن دانشگاههایی که مثل قارچ از زمین میرویند و با دریافت پول مثل آب خوردن مدرک میدهند و استادانشان هم بدون دانش کافی مثل آب خوردن از همان دانشگاهها سر برمیآورند تا زمانی که ما شمار دانشگاه های اصلی با سطح علمی مناسب را به نحو چشمگیری ارتقاع ندهیم همین آش است و همین کاسه. اگر هم کنکور را برداریم دوباره پس از چند سال مجبوریم آن را به همین شکل یا اشکال مشابه احیا کنیم!
بقیهی دانشگاه ها یا پولیاند یا ارزش آن دانشگاههای اصلی را ندارند. بنابراین بحث بر سر بود و نبود کنکور نیست بلکه بحث بر سر نادرستی روشهای سنجش کنکور سراسری است. مثلا تستهای ریاضیات رشتهی ریاضی را در نظر بگیرید
چرا نباید دانش آموزی که مسائل کتاب ریاضی درسیاش را بلد است دست کم بتواند پنجاه یا شصت درصد تست های ریاضی را بزند؟ باور کنید چنین دانش آموزی بیشتر از بیست در صد تست های ریاضی را نمیتواند بزند. چرا؟ برای اینکه تقریبا تمام سوالاتی که در کنکور مطرح میشوند حتی آنهایی که او می داند نکته دارند. در این دلواپسی به حقی که در مدت کوتاه تست زدن به او وارد میشود ممکن است بیشترشان را منفی هم بزند و در کل نمرهیی از ریاضی به دست نیاورد. آیا نباید فرقی میان او و دانش آموز ناتوان در حل مسائل کتاب درسی خود باشد؟
چرا دانش آموزی که همه دروس ریاضی خود را با نمراتی بالاتر از هفده گذرانده ولی سرعت عمل کافی را ندارد ( بیشتر به آن دلیل که نمی خواهد همهی فرمول ها راحفظ کند و دوست دارد فرصت کافی برای استدلال داشته باشد) نباید بتواند حداقل شصت در صد تست های ریاضی را بزند؟
چرا باید یک مهندس مبرز، یک دکتر، یک استاد جا افتادهی دانشگاه که سالهاست به فعالبت علمی مشغول است وقتی این تست ها را در دست میگیرد با تعجب بگوید چرا من نمی توانم در مدت تعین شده حتی بیست در صد این تست ها را بزنم؟
چرا باید کتمان کرد که بیشتر معلم های ریاضی و فیزیک ما به آن خاطر به رشتههای فیزیک و به ویژه ریاضی (که پایینترین انتخاب در کنکور است) رفتند که در کنکورها نمرهی کافی نیاوردند. اگر می آوردند مسلما به رشته های مهندسی به ویژه عمران و معماری میرفتند. همه را نمی گویم (اولین رشتهی انتخابی خودمن فیزیک بود) ولی بیشتر اینگونه اند. حالا چرا این جماعت فکر می کنند که باید همهی سوالات ریاضیات با توجه به وقت تعیین شده سنگین باشد؟ خدا آگاه است. ولی من فکر می کنم بیشتر به آن خاطر که دکان باز کردهاند و در این دکان ها نه خود آن تستها که جرم آشکار است، بلکه روش زدن تست های مشابه آنها را به میرسانند و هر که به این دکان ها مراجعه می کند توانایی بیشتری در زدن تست های مشابه به دست میآورد.
متاسفانه دانش آموزی که به ریاضیات عشق میورزد ابدا فرصت کافی برای استدلال و حل مسائل جدید تستی کنکور را ندارد چون این کنکور یعنی سنجش میزان یادگیری و سرعت عمل نه سنجش میزان تفکر، استدلال و علاقه!
چرا باید یک دانش آموز عاشق ریاضی، عاشق فیزیک وقتی از سرجلسه ی کنکور بر میگردد با خود بگوید: نه من خیلی بی استعدادم ! وای حتی نتوانستم پنجاه درصد تست ها را بزنم در حالی که نمرات ریاضی دبیرستانم بد نبود. این همانی است که جوانان با استعداد ما را نومید می کند. جوانانی که نمی خواهند همهی راه حل ها را حفظ کنند. نمی خواهند طوطی وار همه چیز را یاد بگیرند. دوست دارند در حین یاد گرفتن خود نیز به دست آورند. خود نیز خلق کنند. نمی گویم همه ی تست ها آسان باشد ولی حداکثر ده یا پانزده تست سنگین و پرچالش یا مفهومی میتواند بین همهی آنانی که در سطوح بالا رقابت می کنند تعیین کننده باشد و بقیهی تستهای آسانتر یا معتدلتر هم میتواند بین بقیه رقابت ایجاد کند.
آنانی که دکان باز کرده اند در پاسخ به من میگویند ای بابا تو چه می گویی کنکور یعنی رقابت. پنجاه و پنج سوال است هر کس بیشتر زد بهتر است.
درست است باید رقابت باشد ولی نه اینکه همه ی این تست های لعنتی ریاضی شما نکته داشته باشند.
این مشکل در دروس دیگر هم وجود دارد
چرا نباید یک جوان مومن که احکام دین خود را تا حد متوسطی میداند دست کم پنجاه درصد تستهای معارف را بزند؟
چرا نباید یک جوان علاقه مند به ادبیات و خواندن رمان و کتاب دست کم پنجاه درصد سوالات ادبیات شما را بزند؟
چرا آنکه ریاضیات و فیزیک را خیلی خوب نمیداند صرفا با درصدهای بالای عمومی به رشته های ریاضی و فیزیک دانشگاه راه می یابد؟ همه ی اینها و بسیاری ازسوالات مشابه تناقضاتی اند که از کنکور سراسری شما برمیخیزند.
حالا فرض کنید به طور ناگهانی همین تست های کنکور را از خیل عظیم تحصیل کردههای ما که بالاترین مدارک را هم دارند بگیریم. فکر می کنید چند درصد موفق به رفتن به همان رشتههایی که در آن درس خواندند بشوند باور کنید نتیجه بسیار غم انگیز خواهد بود و در واقع ،هم غلط بودن روش کنکور ما را نشان میدهد و هم معلوم می کند که دانش و اطلاعاتی که آنها برای رفتن به سر جلسه کنکور فرا گرفته بودند دو ریال هم برایشان ارزش نداشت.
شما را به خدا این دکان ها را ببندید. صاحبان این دکانها عاشق نیستند، کاسباند. یادم می آید که در کودکی وقتی میخواستم شنا بیاموزم دایی ام مرا به ساحل دریا برد و کوشید شنا کردن را به من بیاموزد. موفق نشد و من همیشه از این ناتوانیام در آموختن شنا در رنج بودم. سال های بسیار گذشند. وقتی به او که اینک به دوران سالمندی پای نهاده است این خاطره را یاد آوری کردم. با خنده گفت. راستش من خودم شنا کردن بلد نبودم و هنوزهم بلد نیستم چطور می توانستم به تو شنا کردن یاد بدهم. حالا روی سخنم به این مدعیان است که عاشق نیستند ولی در مسند آموزش درس عاشقی به این جوانان نشستهاند و دیدن این صحنه ها چقدر برای ما که در تمام عمر عاشق ریاضیات و فیزیک بودیم غم انگیز است.
درباره این سایت